امنیت از عوامل تأثیر گذار در توسعه و ترویج توریسم و جهانگردی در یک کشور میباشد. امنیت اولین و اساسی ترین نیاز یک گردشگر محسوب میشود. آسایش، راحتی و امنیت از مسائل و عوامل است که میتواند انسان را به سوی گردشگری فرا خواند. توسعه صنعت گردشگری در یک کشور نشانگر ثبات امنیت ملی است و یک از علل رونق گردشگری در کشور توجه دولت به تامین امنیت گردشگری است (ارمغان، 1391، ص2).
امنیت مالی و جانی گردشگران به طور مستقیم برمیزان جذب گردشگر مؤثراست و فقدان آن توسعه گردشگری را ناممکن می سازد. ایران جزو ده کشور اول دنیا از نظر داشتن جاذبه های گردشگری است، اما به علت عدم برنامه ریزی و بی توجهی به این صنعت عظیم از کسب در آمدهای ناشی از آن بی بهره مانده است. استان گیلان با داشتن جاذبه های تاریخی، شرایط آب و هوایی و موقعیت جغرافیایی از پتانسیل
بالایی در جذب گردشگری برخوردار است. قابلیت دسترسی به خدمات و تسهیلات شهری یک معیار اساسی برای ارزیابی کیفیت زندگی در مناطق مسکونی محسوب می گردد. بنابراین ارزیابی، پتانسیل ومحدودیت های موجود در هر منطقه در خصوص خدمات وتسهیلات مورد نیاز، از اصول اولیه برنامه ریزی شهری است.
مناطق غربی گیلان بعد از فروپاشی شوروی سابق و باز شدن مرزآستارا به کشور های همجوار و وجود منطقه آزاد تجاری و بخصوص به جهت دارا بودن خط ترانزیت رشت به آستارا با موقعت جغرافیایی خاص این منطقه و همجواری سه ناحیه ساحلی، جلگه ای و کوهستانی، و وجود جنگلهای گیسوم، شفارود و مناطق ییلاقی و دهکده های توریستی از جمله دوران و روشنده و غیره همیشه مورد توجه افراد زیادی بوده و این مناطق افرادزیادی را چه از داخل و چه از بیرون استان پذیرا می باشد. لذا امنیت این گردشگران در این مناطق بسیار مهم بوده و یکی از نهادهایی که دراین ارتباط بسیار فعالیت می کند پایگاههای راهنمایی و رانندگی در این منطقه از غرب گیلان می باشد. با وجود این پایگاهها و سایر ارگانهای نظامی هرروزه مشکلات متعددی بخصوص در ایام تعطیلات نوروزی و فصول گرم از جمله تابستان در این مناطق بوجود آورده که خود اثرات منفی در اذعان عمومی بوجود می آورد. با توجه به موارد فوق این تحقیق به بررسی و تحلیل پایگاههای راهنمایی و رانندگی و نقش آن در احساس امنیت گردشگری درحوزه غرب گیلان پرداخته و ارائه راهکار می نماید.
و سوال اصلی تحقیق
در شهر فرایند برنامه های کاربری اراضی شهر به مثابه زمینه های دیگر برنامه ریزی از درک پدیده ی برنامهریزی (تعریف مساله یا مشکل) شروع و پس از تدوین اهداف ونعیین اولویت ها به تولید راهبرد ها و ارزیابی و اجرا منجر می شود واین روند به صورت ممتد ودورانی ادامه می یابد. این شکل فرایند برنامه ریزی کاربری اراضی شهری را به صورت ساده تری متشکل از سه مرحله با طرح سه سوال مطرح می کنند:
1)شناخت وضع موجود 2)تعیین اهداف 3)روش کار(پور محمدی، 6:1390).
توپوگرافی در لغت به معنی شناخت ناهمواریهای روی زمین و از مقوله های مهم مطالعات جغرافیایی است. تاثیرات ویژه شرایط توپوگرافیک در مکان گزینی و استقرار فعالیت های اساسی وشکل و سیمای فیزیکی شهر ها، مطالعه ناهمواری های زمین را جزاولویت ها قرار داده که از موضوعات محوری در برنامه ریزی مربوط به توسعه فیزیکی محسوب می شود. اساسا یکی از از شرایط موثر برشکل گیری شهر، وضعیت توپوگرافی و مورفولوژی زمین است و از انجا که انسان برای ایجاد سکونتگاه های خویش موارد و جوانب متعدد و مختلفی را بررسی میکند، کاربری اراضی شهری با مورفولوزی خاص، نتیجه خواست انسان و هدف او از این مکان گزینی است (پور محمدی، 15:1390).
مهاجرت از روستا به شهر که پدیده خاص قرن ماست در سراسر دنیا،شهر نشینی و توسعه شهری را وسعت می بخشد. جریان مهاجرتی همواره از حوزه هایی که امکان اشتغال ودرامد در انها نیست ویا دارای رشد زیاد جمعیت می باشد به مکان هایی که نیروی انسانی و اماده به کار طلب میکند صورت می گیرد. وسبب به وجود امدن مناطق حاشیه نشین در شهرهای جهان سوم می گردد. هنگامی که شهرها قدرت جذب مهاجرین روستائی را در بخش فعالیت های صنعت و خدمات را نداشته باشد ضمن عدم استفاده مطلوب از نیروی کار مهاجرین، بیکاری ومشاغل کاذب در شهر ها افزایش می یابد و معضلات را برای شهر فراهم می اورد که یکی از این معضل ها حاشیه نشینی و به تناسب افزایش اسیب های اجتماعی است(درویشی:1391).
شهرمهمترین مکان در سلسله مراتب تقسیم بندی سکونتگاه های انسانی است. روند گذشته و امروز نشان می دهد شهرهای فردا جایگاه و اهمیت ویژه و ارزشمندی برای بشر ساکن کره زمین خواهد داشت اما شهر در قرن بیستم ودر قرن حاضر نمود و برجستگی بسیار بیشتری پیدا کرده است. زمانی که قرن بیستم اغاز شد تنها 150میلیون نفر یا 10درصد از مجموع جمعیت کره ی زمین در شهر ها سکونت داشتند حال انکه در پایان قرن جمعیت شهری دنیا به بیست برابر افزایش به بیش از دو میلیارد و نهصد میلیون نفر رسید.(رضویان1:1381٬)
این افزایش هم به لحاظ تعداد وشهر ها و هم به لحاظ درصد شهر نشینی بوده است٬ یعنی افزایش جمعیت شهری منجر به کاهش جمعیت روستائی وعشایری شده است. به دیگر سخن در مقابل افزایش میزان شهر نشینی میزان روستا نشینی کاهش یافته است. به طوری که درصد شهر نشینی از1/13درصد در سال1900 به بیش از 50 درصد در اغاز هزاره سوم رسیده است و پیش بینی می شود که در سال2025 این تعداد به افزون بر 60 درصدجمعیت جهان بالغ گردد. به تبع این افزایش، شهرها به مهمترین میدان وعرصه اصلی فعالیت و تعاملات انسانی در امور سیاسی،اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی وهنری….بدل شده است.
بنا به تحقیق نخستین شهر ساز فردی که به بیان اصولی در زمینه شهر سازی می پرداخت هیپوداموس یونانی بود که در حدود 480سال قبل از میلاد می زیست، وی برنامه های خود را در شهر میلی توس پیاده می نمود. اما اولین نشانه های یک برنامه ریزی شهری مدرن را می توان در اقدامات هاسمان در شهر پاریس مشاهده کرد. و در ادامه و در اواسط قرن نوزدهم، ظهور دو مکتب ارمان گرایی و اصلاح گرایی و نظرات منبعث از ان، این روند را تقویت کرد. اما اوج تفکر برنامه ریزی شهری که بسیاری از نظریات متاخر خود را به لحاظ علمی ونظری، متاثر ساخت، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم توسط ابنرز هاورد و با طرح نظریه باغ شهر بیان گشت. وی با طرح نظریه باغشهر در سال 1898 موسسه باغشهر و برنامه ریزی شهری را بنا نهاد و شهر جدید لچ ورث را در 50کیلومتری لندن در سال 1903 و ولوین را در اطراف لندن در سال 1919 ساخت(زیاری، 20:1387).
به بیانی دیگر در کشور ما بین میزان رشد وتوسعه شهری و میزان توسعه اقتصادی هیچ گونه تعادل وتوازنی وجود نداشته است. و از طرفی امر توسعه تاثیر کم رنگ و نا چیزی در حوزه های روستایی وشهر های کوچک برجای نهاده است(شکوئی، 181:1385).
در کشور ما رشد شتابان شهر نشینی از دهه ی1340به بعد و به دنبال سیاست های دولت در اجرای اصلاحات اراضی به وقوع پیوسته است و این روند تا به امروز استمرار داشته است ، به گونه ای که درصد جمعیت شهر نشین کشور از 4/31درصد درسال 1335 به 3/61 درصد در سال 1375 وتعداد نقاط شهری از 199 شهر وطبق امار اعلام شده تا شهریور ماه 1387 تعداد شهر های ایران به 1049 نقطه شهری رسیده است. نکته حائز اهمیت این است که افزایش رو به رشد جمعیت شهر نشین و تعداد شهر ها طی 45 سال اخیر مدیریت شهری کشور و به طور کل ساکنین شهری را با مشکلات و نارسایی های بسیاری رو به رو ساخته است. کمبود تسهیلات وتجهیزات شهری ونارسایی در خدمات رسانی به شهروندان، مشکلات امدوشد، گرانی، تورم افسار گسیخته٬ بورس بازی زمین ومسکن، خدمات وانواع الودگی از جمله این مشکلات است.از طرفی یکی از عوامل تشدید کننده این نارسایی ها این است که کل جمعیت شهر نشین توزیع بهینه ای در کشور نداشته و بخش عمده این جمعیت تنها در چند کلانشهر یا مراکز استان جای گرفته است این امر موجب شده است تا این شهرهابامشکلات مضاعفی مواجه گردد.
با توجه به توضیحات و مسائل ومشکلات شهر ها این پژوهش می کوشد تا با تهیه مطالعه تطبیقی بافت شهری جغرافیدانان را از جنبه های مختلف به افق های تازه ای می کشاند و او را با تضاد ها و گوناگونی های اجتماعی و اقتصادی شهر اشنا می سازد. جغرافیدانان در مطالعه تطبیقی به ریشه های نابسامانی های شهر پی می برند و سیاست گزینی مدیران در حل مسائل شهررا به تحلیل می کشند. به طور کلی در
جغرافیا شهری مطالعه تطبیقی که در واقع تحلیل مقایسه ای تطبیقی(تطبیق) نظریه های مختلف در موضوعات ومسائل شهری از چند نظر اهمیت دارد:
1- در مطالعه تطبیقی اگاهی از تضاد ها و پیشرفت ها و در نتیجه ریشه یابی ان ها یک نوع تکامل فرهنگی برای جغرافیدانان غفلت زده محسوب خواهد شد.
2- در مطالعه تطبیقی جغرافیدانان به بهره گیری نظریه ای در موضوع خاص می پردازد. به عبارت دیگر مطالعه تطبیقی به جغرافیدانان این امکان را می دهد که در حل مسائل شهری تضادها ٬ تفاوت ها و واقعیت های موجود را تشخیص دهد و نیاز های اساسی وغیر اساسی را از هم تفکیک نماید. برای مثال، در موضوع مسکن مطالعه تطبیقی جغرافیدانان را به ان درجه از توانائی های فکری و علمی می رساند که دولتها با استفاده از انها می توانند سیاستی را در مورد زمین های شهری در پیش بگیرند که منافع اکثریت مردم شهر تامین شود. به عبارت دیگر سیاست گذاری و برنامه ریزی مسکن کدام کشور با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و اقتصادی ثمر بخش خواهد بود. روشن است که همه این نتایج به مقایسه تطبیقی و ارزیابی نظریه های مختلف امکان پذیر است.
3- مطالعه تطبیقی در جغرافیای شهری به تحلیل تطبیقی می انجامد و کاربرد نظریه های اجتماعی را در شناخت مسائل شهری قوت می بخشد. بدون این تحلیل های نظریه ای، جغرافیای شهری به صورت جغرافیای توصیفی در می آید.
با توجه به نظرات بالا٬ در جغرافیای شهری تحلیل تطبیقی نمی تواند فقط یک کشور خاص را شامل شود. زیرا در هر کشور شرایط اجتماعی واقتصادی ویژه ای حاکم است. لذا مطالعه تطبیقی در مجموع در مقایسه میان نظام جغرافیای شهری دو یا چند کشور کاربرد دارد. (شکوئی – موسی کاظمی ٬ 17:1386)
تحولات سیاسی وداخلی کشور در چند دهه ی اخیر و نظام سرمایه داری ایران در قرن معاصر نقش شهر را به عنوان جایگاه تحقق روابط سرمایه داری افزایش داد که یکی از بارزترین نمونه افزایش جمعیت در شهرها و توسعه فضایی و کالبدی وفیزیکی شهرهاست که به صورت حاشیه نشینی ظاهر شده است.
شهر مورد مطالعه،اردبیل نیز همانند اکثر شهر های کشور از دهه ی 1340یعنی از زمان اصلاحات اراضی به بعد با افزایش جمعیت و مساحت مواجه بوده است وبه دنبال ان اقتصاد تک محصولی شدن کشور یعنی نفت بیشتر روستا ئیان انگیزه کشاورزی و دامداری خود را از دست داده وبه سمت شهر ها سرازیر شدند که شهر اردبیل هم از این سر ریز جمعیتی مستثنا نبوده است. اما مهمترین مسئله در مورد افزایش جمعیت در شهر اردبیل مرکز استان شدن استان اردبیل درسال 1372شدباعث افزایش چشمگیر جمعیت در این این شهر شد که امار سال 1365 برابربا 281973 نفر بوده است که اخرین امار بدست امده در سال1390برابربا 485153 نفر بوده است که نشان می دهد در مدت 25 سال اخیر 05/72درصد افزایش جمعیت در شهر اردبیل را داشته است که اگر این درصد را تقسیم بر25 سال کنیم امار بدست امده 88/2درصد را برای هرسال شهر اردبیل نشان می دهد.
به نظر می رسدتحولات جمعیتی وکالبدی درشهراردبیل طی دهه های اخیر منجر به بروز مشکلات متعدد کالبدی، اجتماعی٬ زیست محیط و…در شهر اردبیل شده است و این شهر از عدم تعادل وتوازن ونابسامانی های بسیاری رنج می برد.و مشکلات این شهر هنوز با اجرای طرح های توسعه هنوز برطرف نشده است. ولذا با تحلیل تطبیقی بافت شهر اردبیل (نمونه موردی:بافت مرکزی با بافت حاشیه ای)به این سوال زیر پاسخ اساسی داده می شود:
– تحولات این چند دهه چه تغییراتی را در بافت های مختلف شهر ازابعاد کاربری اراضی، کالبدی – فیزیکی و خدمات اجتماعی برجای گذاشته است؟
برای رعایت حریم خصوصی نام نگارنده پایان نامه درج نمی شود
(در فایل دانلودی نام نویسنده موجود است)
تکه هایی از متن پایان نامه به عنوان نمونه :
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
The main purpose of this dissertation is to examine Beckett’s three plays Krapp’s Last Tape, Not I, and Endgame in the vein of Gilles Deleuze’s tenets such as becoming, body without organs, smooth space and nomadic character. Deleuze and Guattari’s creation of schizoids has been one of the most controversial projects in during the recent decades in fields such as philosophy, psychology, linguistics and singular modes of art especially cinema. The schizoids create a world of randomness or fortuitous oscillations in which possibility resides everywhere. This chaos, this flow, this body which has lost its organs is able to demolish whatever is in its way; it is however capable of fabricating any new machine by its connection to other machines accessible. The main aim of this thesis is in the first place to investigate the way each individual loses its individuality by becoming and to introduce the main dangers of one constant machinic connection resulting in entropic dullness. In such situations, the lines of flight or deterritorializations provide an exposure by another coherence. Secondly the writer wishes to have a more analytical view on the process of subjectivations produced in each becoming by emphasizing the operation of body without organs.
Key Words:
Body without Organs, Deterritorialization, Becoming, Identity, Smooth Space, Lines of Flight.
Becoming Imperceptible in Krapp…………………..………….……31
III. Chapter Three: Deleuzean perspectives in Not I………………………………….…46
Regimes of signs…………………………………………………….…53
Smooth Space…………………………………………………………67
Endgame and Nomadic Characters………………………………….114
Samuel Beckett (13 April 1906 – 22 December 1989) is an outstanding Irish avant-garde novelist, playwright, theatre director, and poet, who lived in Paris for most of his adult life and wrote in both English and French. His work offers a bleak, tragicomic outlook on human nature, often coupled with black comedy and gallows humor. Beckett is widely regarded as among the most influential writers of the 20th century. He is considered one of the last modernists. As an inspiration to many later writers, he is also sometimes considered one of the first postmodernists. Furthermore, he is one of the key writers in the “Theatre of the Absurd”. Besides, Beckett’s work has extended the possibility of drama and fiction in unprecedented ways, bringing to the theater and the novel an acute awareness of the absurdity of human existence_ our desperate search for meaning, our individual isolation, and the gulf between our desires and the language in which they find expression. Beckett was awarded Croix de guerre (France), Medaille de Resistence (France), honorary doctorate from Trinity College (1959-Dublin), International Publishers’ Formentor Prize (1961), Foreign Honorary Member of the American Academy of Arts and Sciences (1968), and in 1969 Nobel Prize in Literature “for his writing, which—in new forms for the novel and drama—in the destitution of modern man acquires its elevation”. Beckett studied French, Italian, and English and he went to Paris while there, he was introduced to a renowned Irish author James Joyce. This meeting had a profound impact on the young man.
No doubt the best known of Beckett’s mature efforts written originally in English, Krapp’s Last Tape carries his theatrical experiment one step further, reducing the cast of characters to a single human actor, supplemented by a tape recorder playing back the same voice at a much earlier age, with references to still earlier recordings. Going well beyond the usual dramatic monologue, the interaction of the aging Krapp with his former self (or selves) raises Krapp’s Last Tape to the dimension of full-scale theater. Set “in the future”- tape recorders being relatively new at the time of the play’s composition—Krapp’s Last Tape presents the title character under the strong, merciless light of his workspace. This light is demanded by his increasingly poor eyesight. In this way, light and shadow, sight and blindness figure prominently in Beckett’s attempt to examine. Krapp has apparently intended to surprise himself with memories kept “fresh” on tape, but there are few surprises to be found. Like Vladimir and Estragon, Krapp is rather clownish in appearance and dress, prone to a variety of ailments no doubt inflicted by his lifestyle. A heavy drinker who interrupts the tape more than once to take a nip offstage, Krapp is also hopelessly addicted to bananas, despite chronic constipation. As it could be imagined, dramatization of this play on the stage would expand the boundaries of what can be realized in theatre.
Endgame is a break, from previous on-stage brutalities having a non-linear, freer, more fragmented poetic without any specified stage direction or characters’ movement. It consists of four characters. The setting for Endgame is a bare room with two small windows situated high up on the back wall. This is a shelter for the four characters; the rest of the world is supposed to be dead. Hamm is onstage, seated in chair, and covered with a sheet when the play opens. Clov enters and proceeds to set up a ladder so he can look out both windows. Once he has completed this ritual he leaves the room and goes to his kitchen. Hamm wakes up wanting to play games. He whistles and Clov immediately appears. They discuss Hamm’s eyes, which Clov has never looked at. Hamm asks Clov to put the sheet back over him, indicating that he wants to go to sleep. Clov refuses, and Hamm threatens not to feed him anymore. Clov says that then he will die. Hamm finally asks Clov why he does not leave. Clov indicates that he is trying to leave, and that someday he will. Hamm then wants to know why Clov will not kill him. Their conversation is stunted by the fact that whenever one of them makes a statement, it is countered by the other person. The first speaker then agrees with the counter argument, meaning that the conversation immediately ends. The whole play consists of nonsense conversation between Hamm and Clov who don’t have any choice for changing their life. It might not be quite fair to take this stillness as simplicity while much more complexities are hidden under the apparent tranquil layers of this play. It means that though apparently impossible, multiple interpretations can be brought into the light.
The third play discussed, Not I is a short dramatic monologue written in 1972. It takes place in a pitch-black space illuminated only by a single beam of light. This spotlight fixes on an actress’s mouth about eight feet above the stage, everything else being blacked out and, in early performances, illuminates the shadowy figure of the Auditor who makes four increasingly ineffectual movements “of helpless compassion” during brief breaks in the monologue where Mouth appears to be listening to some inner voice unheard by the audience. The mouth utters at a ferocious pace of fragmented, jumbled sentences which obliquely tells the story of a woman of about seventy- having been abandoned by her parents after a premature birth- has lived a loveless, mechanical life and has suffered an unspecified traumatic experience. The woman has been virtually mute since childhood apart from occasional outbursts, one of which comprises the text we hear. From the text it could be inferred that the woman had been raped but this is something Beckett was very clear about when asked: “How could you think of such a thing! No, no, not at all – it wasn’t that at all” (Beckett 18). It seems more likely that she has suffered some kind of collapse, possibly even her death, while “wandering in a field … looking aimlessly for cowslips” (78). Her initial reaction to the paralyzing event is to assume she is being punished by God, but she finds she is not suffering; she feels no pain, as in life she felt no pleasure. She cannot think why she might be being punished but accepts that God does not need a “particular reason” for what He does. She thinks she has something to tell though doesn’t know what yet believes if she goes over the events of her life for long enough she will stumble upon that thing for which she needs to seek forgiveness. In addition to the continued buzzing in her skull there is now a light of varying intensity tormenting her. As in many of Beckett’s works there is a cyclical nature fading in and out to similar expressions suggesting this is a snapshot of a much larger event. The title comes from the character’s repeated insistence that the events she describes or alludes to did not happen to her.
During the 15 years following the war, Beckett produced four major full-length stage plays: En attendant Godot ( 1948–1949; Waiting for Godot), Fin de partie (1955–1957; Endgame) , Krapp’s Last Tape (1958), and Happy Days (1961). These plays- which are often considered, rightly or wrongly, to have been instrumental in the so-called “Theater of the absurd”- deal in a very bleakly humorous way with themes similar to those of the roughly contemporary existentialist thinkers. Though many of the themes are similar, Beckett had little affinity with existentialism as a whole. Broadly speaking, the plays deal with the subject of despair and the will to survive in spite of that despair, in the face of an uncomprehending and incomprehensible world. Beckett’s outstanding achievements in prose during the period were the three novels Molly (1951), Malone meurt (1951; Malone Dies) and L’innommable (1953: The Unnamable). In these novels—sometimes referred to as a “trilogy”, though this is against the author’s own explicit wishes—the prose becomes increasingly bare and stripped down. Despite the widely held view that Beckett’s work, as exemplified by the novels of this period, is essentially pessimistic. After these three novels, Beckett struggled for many years to produce a sustained work of prose, a struggle evidenced by the brief “stories” later collected as Texts for Nothing. In the late 1950s, however, he created one of his most radical prose works, Comment c’est (1961; How It Is).
In reading Beckett’s three plays (Krapp’s last tape, Not I, and Happy Days) what comes into focus is the representation of a process of becoming, affect of characters who repressed in modern society. Although the main issue in these plays revolves around absurdity in critical studies, a new study would bring how absurdity reflected in a process of becoming for Krapp and other characters. They keep coming back to themselves no matter how chokingly violent the world is. Despite loneliness, despair, and isolation they got accustomed to survive under the gloomy atmosphere of modern society exemplified in the character of Krapp who tries to find himself among tapes. The language used in these plays is fragmented, chaotic and endless that mocks the structured, highly stylized and
codified language of traditional theater; The language that escapes any specific clear one dimensional interpretation. Such notions practiced in Beckett’s plays, have been well expressed, expanded, and theorized by Gilles Deleuze’s postulates in France, which might be another proof for the uniqueness and universality of such issues.
Gilles Deleuze ( 18 January 1925 – 4 November 1995) is a French philosopher who, from the early 1960s until his death, wrote influentially on philosophy, literature, film and fine art. His most popular works were the two volumes of Capitalism and Schizophrenia: Anti-Oedipus (1972) and A Thousand Plateaus (1980). His metaphysical treatise Difference and Repetition (1968) is considered by many scholars to be his magnum opus. Deleuze’s works fall into two groups: on one hand, monographs interpreting the work of other philosophers (Spinoza, Leibniz, Hume, Kant, Nietzsche, Bergson, Foucault) and artists (Proust, Kafka, Francis Bacon); on the other, eclectic philosophical tomes organized by concept (e.g., difference, sense, events, schizophrenia, cinema, philosophy). Regardless of topic, however, Deleuze consistently develops variations on similar ideas.
Deleuze’s main philosophical project in the works he wrote prior to his collaborations with Guattari can be boldly summarized as an inversion of the traditional metaphysical relationship between identity and difference. Deleuze claims that all identities are effects of difference. Identities are neither logically nor metaphysically prior to difference, Deleuze argues, “given that there exist differences of nature between things of the same genus” ( Anti-Oedipus 16).That is, not only are no two things ever the same, the categories we use to identify individuals in the first place derive from differences. Difference, in other words, goes all the way down. To confront reality honestly, Deleuze argues, we must grasp beings exactly as they are, and concepts of identity (forms, categories, resemblances, unities of apperception, predicates, etc.) fail to attain what he calls “difference in itself.” “If philosophy has a positive and direct relation to things, it is only insofar as philosophy claims to grasp the thing itself, according to what it is, in its difference from everything it is not, in other words, in its internal difference” (Anti-Oedipus 69).
Moreover, Deleuze claims that being is univocal, i.e., that all of its senses are affirmed in one voice. Deleuze adapts the doctrine of univocity to claim that being is, univocally, difference. “With univocity, however, it is not the differences which are and must be: it is being which is Difference, in the sense that it is said of difference. Moreover, it is not we who are univocal in a Being which is not; it is we and our individuality which remains equivocal in and for a univocal Being”(67) For Deleuze, there is no one substance, only an always-differentiating process, an origami cosmos, always folding, unfolding, refolding. Deleuze summarizes this ontology in the paradoxical formula “pluralism= monism”(Anti-Oedipus 68).
Difference and Repetition is Deleuze’s most sustained and systematic attempt to work out the details of such a metaphysics, but his other works develop similar ideas. In Nietzsche and Philosophy (1962), for example, reality is a play of forces; in Anti Oedipus (1972), a “body without organs”; in What Is Philosophy? (1991), a “plane of immanence “ or “chaosmos”(90).
پیدایش فرقه ها در هر دوره تاریخی، معلول شرایط و عوامل ویژه ای است؛اما با حضور پدیده استعمار در دوره معاصر ایران، دلایل سیاسی بیش از دیگر شرایط در پیدایی این فرقه ها مؤثر بوده است. در این میان محافلی چون انجمن های سری، لژهای فراماسونری و فرقه هایی چون بابیت و بهائیت، نمونه بارزی است که با دخالت مستقیم استعمار تولد و پرورش یافت.
هدف از این اقدام نفوذ در ارکان قدرت از طریق نخبگان وابسته، سنت زدایی و عرفی سازی مناسبات و پیوندهای اجتماعی و فرهنگی، خنثی سازی عوامل و عناصر پایداری در برابر فرهنگ بیگانه، دست زدن به تعریفهایی تازه از دینداری و دینمداری، جانشینسازی برای نهادهای مذهبی و در نهایت سیطره اقتصادی و فرهنگی بر ایران از هدف های عمده استعمار در شکل دادن به این گروه ها بود[3].
در این راستا آنها با مطالعاتی که در مذهب شیعی داشتند، مسئله «مهدویت و موعود آخرالزمان» را بستری مناسب برای درهم شکستن سد استوار مذهب جعفری و تعقیب منافع شوم خویش دانسته و به همین جهت مسئله بابیت و به دنبال آن بهائیت را مطرح می کنند. این حزب سیاسی با بدعتهای زشت بنیانگذاری شد و در دامان بیگانگان پرورش یافت. در دوران حكومت پهلوی جهت انزوای اسلامی شیعی، بهائیت مورد توجه دستگاه حكومت بود و بسیاری از بهائیان به مناصب بزرگ حكومتی رسیدند و بالطبع در تأمین منافع بیگانگان كوشیدند. با پیروزی انقلاب اسلامی كه دیگر مجالی برای تحقق اهداف شوم این فرقه باقی نمانده بود، بهائیان از طریق همدستی با استكبار در تضعیف نظام اسلامی كوشیدند و به انحای مختلف در صدد تبلیغ مرام خود برآمدند
با آغاز تحرك و خیزش انقلابى مردم مسلمان ایران به رهبرى حضرت امام خمینى(ره) سران و بزرگ سرمایه داران بهائى، سرمایههاى كشور را از ایران خارج كرده، یكى پس از دیگرى از ایران گریختند. این گریز با پیروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن 1357 و پس از آن اوج گرفت. بسیارى از بهائیان سالهاى آغازین انقلاب خود را به صورت غیرقانونى و به شیوه «قاچاق» و از طریق پول به افرادى كه در نوار مرزى تركیه و ایران و یا نوار مرزى ایران و پاكستان و بنادر متروكه دریاى عمان زندگى مىكردند، به خارج از حوزه اقتدار جمهورى اسلامى رساندند و از كشورهاى انگلیس، آمریكا، فرانسه كانادا و…، درخواست پناهندگى كردند و بلافاصله از سوى دولتهاى مذكور، به عنوان پناهنده سیاسى پذیرفته مىشدند.
همچنین بر اساس «شماره تسجیلى» كه براى هر بهائى صادر مىشود و به تأیید «بیتالعدل حیفا» مىرسد، كلیه بهائیان ایران – در هر جاى جهان كه باشند – مىتوانند از دادگاههاى دولتهاى بسیارى از كشورهاى جهان از انگلستان، ایالات متحده آمریكا، كانادا، فرانسه گرفته تا قبرس و چك و اسلواكى و مجارستان درخواست پناهندگى كنند و دادگاههاى تمام این كشورها براساس یك توافق محرمانه فوراً به فرد تقاضا كننده، پناهندگى مىدهند و حتى مخارج بین راه او را نیز پرداخت مىكنند.
حضرت امام خمینی(ره) در این زمینه می فرمایند: «اسلام و مذهب مقدس جعفری سدی است در مقابل اجانب و عمال دست نشانده آنها و روحانیت که حافظ آن است سدی است که با وجود آن اجانب نمی تواند به نحوی که دلخواه آنهاست با کشورهای اسلامی به خصوص با کشور ایران رفتار کنند، لهذا قرن هاست که با نیرنگ مختلف برای شکستن این سد نقشه می کشند، گاهی از راه مسلط کردن عمال خبیث خود بر کشورهای اسلامی و گاهی از راه ایجاد مذاهب باطله و ترویج بابیت و بهائیت و وهابیت». (خمینی (ره)،1371، 299). تاثیری که بهائیت بر ژئوپلتیک کشور در اقلیت داشته است تاکنون مورد توجه بسیاری از صاحبنطران بوده است که در این پژوهش مورد ارزیابی قرارخواهد
گرفت.
[1] – شهبازی، عبدالله، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره .27
2- خان ملک ساسانی،دست پنهان سیاست انگلیس درایران،به نقل ازکتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران،اثراسماعیل رایین،صص 112-97.
[3] سخن اول، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش۱۷، ص۸٫
ایجاد ادیان و فرق ساختگی یکی از ترفندهای مرسوم دولت های استعمارگر برای به انحراف کشاندن دینداری صحیح بوده است . هدف از این تلاش جایگزین کردن ادیان الهی و مشوش ساختن چهره الهی آنها برای دست یافتن به استعمار فرهنگی و اقتصادی کشورهای هدف به ویزه جوامع اسلامی است.در طول تاریخ حكومتهایی كه نتوانستهاند ماهیت ایرانزمینی را با تكیه بر خواست و ارادهی مردم در این سرزمین شكل دهند، حكومتهایی با عمر كوتاه و استبدادی بودهاند. ایران از جمله نادر كشورهایی است كه هویت جمعی آن ماهیتی فراقومی دارد تا این كه صرفا بر قومیت خاصی تاكید نماید.دین و مذهب همواره عامل تعیین کنندهای در تحولات سیاسی و اجتماعی کشور ما بوده است. تاریخ ایران، از دوران باستان تا به امروز، مملو از جنبشهایی است که براساس ایدئولوژی شکل گرفتهاند.و با توجه به اینکه مهمترین ارزش و حیاتی ترین منفعت کشورها در نظام بین الملل غیرمتمرکز و خودیار، مقوله امنیت ملی است. در این راستا وجود پتانسیل بالای منازعات فرقه ای در محیط امنیتی جمهوری اسلامی ایران از مهمترین مولفه هایی است که میتواند تهدیدهایی را برای نهادینه سازی وحدت و انسجام ملی در بازیهای زمانی سند چشم انداز به وجود آوردآیین بهائیت یك آیین ساختگی است كه هر چند به دلیل خاستگاه و سابقه تاریخی بنیان گذارانش با مسلمانان ارتباط پیدا می كند، ولی به دلیل ماهیتش چیزی جز یك آیین دست ساز بشری هم چون صدها و هزاران مكتب و مسلكی كه در طول تاریخ به وجود آمده اند، نیست و چون طرفداران این آیین موحّد نیستند باید با آنان هم چون مشركین رفتار كرداین فرقه بعد از پیدایش ننگینشان خیانت های زیادی را به ملت شیعه و مسلمان ایران اسلامی روا داشتند از جمله قتل امیرکبیر ، سردار جنگل میرزاکوچک خان ، کشتار 15خرداد 42، تلاش برای شکل گیری اسرائیل غاصب، عدم حضور در جنگ 8ساله و جاسوسی برای بیگانگان ، حضور پررنگ در فتنه 88 و سوزاندن پرچم آقا ابا عبدالله الحسین (ع) در عاشورای 88 شبهه افکنی ، مظلوم نمایی، شکایت های متعدد به مراجع بین المللی ، ادعاهای کذب حقوق بشری و… تنها گوشه اس از خیانت های این گروه معلوم الحال و صهیونیستی است. و جالب تر ازآن حمایت بی چون و چراو سکونت دادن رژیم جعلی اشغالگر قدس یعنی اسرائیل غاصب از این گروه می باشد..لذا با توجه به ژئوپلتیک ایران بهائیت ،اقلیتی طراحی شده برای تضعیف و نفاق در میان مردم می باشد که هدفش دشمنی با دین اسلام و ایجاد خلل در ژئوپلتیک جمهوری اسلامی و تضعیف دین در میان مردم می باشد.با بررسی دقیق ماهیت این فرقه به دست می آید که بهائیت در واقع تشکیلات سیاسی محض است که برای تامین منافع استعمارگران پایه ریزی شد و با استفاده از نام دین ، در پی جذب مسلمانان برآمد. بکارگیری تشکیلات ملی و محافل محلی این گروه برای جاسوسی در نقاط مختلف دنیا بخصوص ایران شاهدی بر این مدعاست.
کلمه بلوار امروزه به لفظی به ظاهر آشنا تبدیل شده است. شهردار هر شهر بزرگ یا کوچکی علاقه وافری به ایجاد معابری به این نام از خود نشان می دهد ولی متاسفانه اکثر بلوارهای شهری فقط تابلوی بلوار را یدک کشیده و اثری از مشخصات واقعی و حال و هوای مورد انتظار در آن به مشام نمی رسد.
هر کجا که مسیری را امتدا می دهند و زمین های اطراف اجازه تعریض شدید آن را می دهد و آن را به خیابان سریع السیری تبدیل می کند، برای جلوگیری از تصادفات خودروها، باندهای رفت و برگشت را توسط موانع فیزیکی بتنی از یکدیگر جدا می کند، بلوار می نامند. شاید دلیل اصلی فقدان یک تصویر ذهنی درست، ناشی از آن است که معبری با مشخصات ویژه یک بلوار در ذهن مدیران و مهندسان ما وجود ندارد و به استثنای چند خیابان چهارباغ در تاریخ خود با چنین فضایی برخورد ملموس نداشته اند. بنابراین در هنگام تصمیم سازی و تصمیم گیری جهت پیاده سازی یک بلوار شهری عناصر آن از جمله وجود بناهای درشت دانه، سرسبزی بلوار، حضور پیاده در حال گردش، آرامش بلوار، تنوع نسبی فعالیت ها و غیره را فراموش کرده و به احداث فضائی می پردازند که کوچکترین شباهت و سنخیتی با مفهوم بلوارهای روز دنیا ندارند.
سیر تحول تدریجی در غرب این فرصت را در اختیار شهروندان قرار داد که تصویر ذهنی خود از این فضای شهری را همگام با تغییرات آن به هنگام نگاه دارند. اما در ایران بدون طی چنین مراحلی مستقیما از آنچه امروز در غرب بلوار خوانده می شود گرته برداری گردید و جالب تر اینکه این گرته برداری نیز ناقص صورت گرفت تا جایی که هر شهروند مسیری را که سه ردیف درختکاری شده است، بلوار تلقی می کند و بالعکس هر مدیر شهری، محور پهنی را که خودروها بتوانند با سرعت زیاد در آن حرکت کنند، بلوار می نامند. نه حضور حیاتی پیاده در آن مدنظر قرار می گیرد و نه تاثیر کاربری های همجوار آن مورد توجه قرار دارد. حاصل این بی توجهی ها معابری هستند که نه سرسبز می
باشند و نه محل حضور مردم. پیاده روها کم عرض اند و به خاطر وجود کاربری های ریزدانه تجاری، شلوغ و مغشوش هستند.
بلوارها در تعریف درست شهریشان، معمولا در یك راستای مستقیم از یك نقطه مهم شهری شروع و به نقطه مهم دیگر میرسند و باید میان این دو نقطه شروع و پایان آن پیاده رویی مناسب برای پیادهروی كه حركت غالب در بلوار است، وجود داشته باشد. در واقع پیاده روهای کم عرض و مهجور در شان هیچ فضای شهری نیست چه برسد به بلوار اما متاسفانه چون فرض نادرست بر عدم حضور مردم و عدم گذر عرضی از خیابان است، از پیاده رو ها کاسته شده و به باند سواره اضافه شده است. نه از تندرو و کندرو خبری است و نه از درختان سرسبز و بلندی که دالان بهشت را تداعی نماید. علاوه بر این رانندگان نیز از اوضاع بلوارهای ما راضی نیستند. آنها نمی دانند که در یک بزرگراه شهری در حال رانندگی هستند یا در یک تفرجگاه. هر لحظه خطر پریدن کودک یا عابری به وسط خیابان وجود دارد.
بلوار شهید انصاری رشت که در سال 1370 به شکل بلوار درآمده است، از طرفی چون مسیر رفت از این بلوار به سمت جاده انزلی از قبل احداث شده بود و از طرف دیگر برای کم کردن مخارج در زمان توسعه و بهبود شرایط این مسیر، بلوارسازی تنها در یک سمت از این مسیر اجرا شد. بنابراین با این شرایط این سوال پیش می آید که آیا بلوار شهید انصاری رشت کارکرد یک بلوار شهری را دارد؟