رمان یک پدیده ی اجتماعی– فرهنگی است که از آن به عنوان «نوع ادبی غالب و حاکم در هنر مدرن بورژوایی» (لوکاچ، 1388، ص19) یاد می شود. بر همین اساس مطالعات جامعه شناختی که تا کنون در حوزهی ادبیات انجام شده، معمولا به رمان بیشتر از سایر انواع ادبیپرداخته است؛ چرا که آن را مهم ترین و موثرترین انواع ادبی روزگار ما و رایج ترینآن ها در میان همه اقشار در همه جای جهان معاصر می داند. شاید از آن رو که بیشتر و بهتر از هر نوع ادبی دیگر به زندگی و تجربة بشری، به ویژه در فردیت آن، میپردازد و به دنیای درون آدمی سر میکشد و روح و روان او را میکاود (بنیامین و دیگران، 1390).

دلیل اهمیت، تاثیر و رواج رمان، بیش از هر چیز به خوانده شدن آن و درک روایت توسط خوانندگان، مربوط می شود. در واقع خواننده داستان در مقام کنشگر اجتماعی با بروز رفتار خوانش، باعث مهم بودن، موثر شدن و رایج گشتن رمان در زندگی معاصر شده است.
در گذشته همزمان با کشف تاثیر و رواج رمان، خوانش آثار ادبی بیشتر رویکردی متن محور یا مولف محور داشت. اما در نظریه های ادبی جدید، فقط نویسنده و اثر بررسی نمی شوند بلکه این نظریه ها به خوانش خواننده به ویژه تعامل میان متن و خواننده نیز توجهمی کنند. خوانش خواننده محور، دریافت را لحظه ی «آفرینش» فعالیت ادبی و هنری می داند و معتقد است که بدون دریافت، هیچ اثر ادبی و هنری به
فعلیت نمی رسد (خجسته، 1386). بنابراین بر اساس نظریه دریافت، همان طور که رمان ها از انواع گوناگون و متنوعی برخوردارند، خوانندگان آن ها نیز گوناگون و متفاوت هستند و دریافت های متفاوت و خوانش های گوناگونی از رمان ها دارند. در واقع خوانندگان، از روایت های داستانی برای درک جهان (دی والت، 1992) و لذت بردن از مطالعه و سرگرم شدن با آن استفاده می کنند. «درک» که مولفه ی مهم آثار ادبی است (فرجی، 1387)، فرایندی است که با رفتار خواندن توسط خوانندگان این آثار حاصل شده و به عنوان یک توانایی که مفهومی به نام «هوش داستانی[1]»را معنا می بخشد، شناخته شده است. «هوش داستانی» از دیدگاه رندال (1999) به معنای توانایی فرد در صورت بندی (به قلم در آوردن یا روایت کردن) و دنبال کردن (درک و خواندن) داستان زندگی خود و دیگران است. (هاشمی، 1388، ص6) درک هر فرد بسته به موقعیت و ویژگی های فردی و اجتماعی اش با درک فرد دیگر تفاوت دارد و باعث به وجود آمدن خوانش های متفاوتی در بین افراد میشود. این موقعیت ها و ویژگی ها که سازنده ی تجربه های اجتماعی و درک هستی شناسانهی افراد میباشند، نگرش، زاویهی دید و خوانش آنان را تعیین می کند. بر اساس تحلیل های روایت شناختی، روایت از جهان اطراف نمودی از شخصیت فرد است و بیانگر تفکر و هویت ماست؛ بنابراین روایت ما از زندگی به طور مستقیم با کیفیت زندگی ما در ارتباط است و بر آن تاثیر می گذارد (همان) از آن جا که رهیافت جدید مطالعات جامعه شناختی در حوزه ی ادبیات بر روی خوانش خوانندگان متمرکز شده و با استفاده از نظریه دریافت به بررسی در این زمینه می پردازد، مطالعه ی روایت های خوانندگان از داستان هایی که می خوانند، ارتباط میان عوامل فرهنگی- اجتماعی و نوع خوانش آنان را مشخص می کند و نشان می دهد که افراد و گروه های اجتماعی با توجه به جایگاهی که در جامعه خود دارند، چگونه خوانش و درکی از خوانده های خود ارائه می دهند و چه تفاوتی میان خوانش گروه های مختلف خوانندگان داستان ها وجود دارد؟
تاکنون پژوهش های جامعه شناختی بسیاری با استفاده از روش های گوناگونی به بررسی های آماری درباره ی شیوه های خواندن پرداخته اند که ثابت کرده اند انتخاب های زیبایی شناختی نه فقط ذهنی نیستند، بلکه تابعی از وابستگی اجتماعی اند. (خجسته، 1386) اما جامعه شناسی ادبیات، برای بررسی چگونه خوانده شدن آثار ادبی و یا سنجش ارزش آن چه خوانده می شود در نزد خوانندگان، تنها رهیافت های آماری را کافی نمی داند و معتقد است که چنین بررسی هایی را باید با یک روش کیفی تر بر مبنای مصاحبه های عمیق، قوت و کمال بخشید. (همان) بنابراین اگرچه در میان انواع رمان ها، دو نوع رمان جدی و عامه پسند بیشتر از سایر انواع، خوانندگان زیادتری دارند؛ اما فقط تعیین چنین میزانی، و یا شناخت رمان های جدی به عنوان رمان های نخبه گرایانهیا معروفیت رمان های عامه پسند به مثابه ی داستان های رمانتیک زن پسند کار جامعه شناسی ادبیات نیست. حتی در این حوزه، دیدگاه منتقدان ادبی خواننده محور که گاه، راه خوانندگان این دو نوع رمان را کاملا از هم جدا می دانند و گاه قائل به وجود پیوندهایی میان نخبه گرایی و عامه پسندی (آزرم، 1387) هستند، با مطالعه خاستگاه های اجتماعی تفاوت ها یا پیوندها، قابلیت بررسی پیدا می کند. مثلا بین تفاوت ها و جدایی ها یا شباهت ها و پیوندهایی که در خوانش خوانندگان مشاهده می شود با موقعیت اجتماعی آنان چه ارتباطی وجود دارد و آیا به راستی تفاوت در تجربه های اجتماعی افراد باعث تفاوت در خوانش آنان می شود؟ اصلا خوانندگان رمان ها چگونه با جهان اجتماعی داستان ها و شخصیت های داستانی مواجه می شوند؟ آیا متغیرهایی مثل «هوش داستانی» باعث تفاوت میان گروه های خوانندگان می شود؟ آیا جنس انگیزه ها و تجربه های یک خواننده ی رمان جدی با جنس انگیزه ها و تجربه هایش در خواندن رمان عامه پسند متفاوت است و یا این انگیزه ها و تجربه ها چه تفاوتی با انگیزه های خوانندگان رمان های عامه پسند دارند؟
بنابراین برای شناخت تفاوت ها و شباهت های خوانش خوانندگان رمان های جدی و عامه پسند قصد داریم به مطالعه و پژوهشی جامعه شناختی در میان خوانندگان رمان در شهر بندرعباس بپردازیم و ببینیم که چه ارتباطی میان هوش داستانی افراد و متغیرهایی هم چون جنسیت، میزان تحصیلات، شغل و حرفه، قشر یا طبقه اجتماعی و … وجود دارد و چه تاثیری بر خوانش خوانندگان رمان های جدی و عامه پسند می گذارد؟ بر همین اساس در این تحقیق به مطالعه خوانش خوانندگان رمان در شهر بندرعباس می پردازیم تا با سنجش هوش داستانی ایشان، انگیزه ها و اهداف آنان را از خواندن رمان های جدی و عامه پسند تحلیل و مشخص نماییم. بنابراین مسئله اصلی پژوهش حاضر این است که چه ارتباطی میان هوش داستانی و خوانش خوانندگان رمان های جدی و عامه پسند وجود دارد؟
[1] Narrative Intelligence
در بدو مواجه با پدیدهی تغییر جنسیت، نارضایتی جنسی و جنسیتی یک شخص و اقدامات وی برای تغییر جنس، امری فردی به نظر میرسد. اما این پدیده، هم از منظر زمینههای شکلگیری، و هم از حیث ابعاد اجتماعی- فرهنگی آثار، و پیامدهایی دارد. این پایاننامه، ضمن معرفی و تشریح پدیده تبدیلخواهی جنسی در ایران، بر موضوعِ مقاومت و اعمال فشار اجتماعی از سوی خانوادهی تبدیلخواهان[18] و محیط اجتماعی، تمرکز دارد. در این میان، یافتههای اولیهی محقق و نیز مستندات پژوهشهای پیشین در این خصوص، تفاوتی میان دخترانی که میخواهند جنسیت خود را تغییر دهند، نسبت به پسرانی که خواهان تغییر جنسیت هستند را نشان میدهد (جواهری و کوچکیان: 1385، پارولا[19]: 2010، لوییس[20]: 2002، بران[21] و دیگران: 2012).

در وهلهی نخست، این پژوهش درصدد دستیابی به توصیفی از چیستیِ تفاوت یاد شده است. سپس به عوامل اجتماعیِ موجد این تفاوت پرداخته شده است. مهمترین وجهِ این تمایز میان دو گروه یاد شده، میزان مقاومتِ تجربه شده است؛ دخترانی که خواستار تغییر جنسیت به پسر هستند، به مراتب با فشار اجتماعی کمتری نسبت به پسرانی که خواستار تغییر جنسیتشان به دختر هستند، مواجه میشوند. این پژوهش ضمن پرداختن به ابعاد جامعهشناختی این تفاوت، به دنبال بسط مفهوم سیطرهی جنسیتی بر این گروه اجتماعی است.
دشواریهای فردی و اجتماعی «دوگانگی ذهن و بدن» است: ذهنی مردانه در اندامی زنانه یا ذهنی زنانه در اندامی مردانه. این شرایط موجب
کاهش سرمایه اجتماعی تبدیلخواهان میگردد. منظور از سرمایه اجتماعی به تعبیر بوردیو، مجموعهی پیوندها، تکالیف و تعهدات اجتماعی است که حاصل شبکهی بادوام روابط کمابیش نهادینه شده، آشنایی و شناخت متقابل یا عضویت در یک گروه است. شبکهای که هر یک از اعضای خود را از پشتیبانی سرمایهی جمعی برخوردار میسازد.
از سویِ دیگر تغییر جنس، نقشهای اجتماعی کنشگران را تغییر میدهد؛ زنی که به دنیای مردانه قدم میگذارد از آزادی، قدرت و منزلت بیشتری برخوردار خواهد شد، در حالی که زن شدن یک مرد احتمالا به معنای آسیبپذیری و محدودیت بیشتر اوست. جامعه نیز در برابر زنی که مرد شده و رفتاری مردانه دارد در مقایسه با مردی که رفتاری زنانه دارد به شیوه انعطافپذیرتری برخورد میکند. اگر چه ایندو گروه از تبدیلخواهان، در بسیاری از مشکلات در مسیر تبدیلخواهی و حتی پس از آن، اشتراکاتی دارند اما، هر یک بر حسب مراحل و فرآیند طولانی و طاقتفرسای تبدیلخواهی، با مسایل متفاوتی مواجه میگردند. هدف نگارندهی این پایاننامه، دستیابی به دلایل اجتماعیِ این تفاوتهاست.
قرارگیری در وضعیت ناخواستهی تبدیلخواهی جنسیتی، شرایطی لاجَرم برای این اشخاص ایجاد میکند: تجربهی «هویت دوگانه». بنابراین، آنچه تبدیلخواهان جنسی را با وجود تمامی موانع پیشرو مجاب به تغییر جنسیت میکند آن است که وضعیتِ پیش از تغییر، آنچنان غیر قابل تحمل مینماید که تحمل آن برای تبدیلخواهان، به مراتب دشوارتر از عوارض جراحی تغییر جنسیت و نیز فشارهای اجتماعی ناشی از آن است. به بیان دیگر، عمل تغییر جنسیت برای تبدیلخواهان، راهی است برای رهایی از برساختِ الزامات هژمونیک بدن. ولو آنکه این مسیر پر مخاطره و سراسر فشار جسمی و اجتماعی، طاقتفرسا بنماید، این راهی است که برای «تصحیح» اشتباهِ رخ داده در بدنشان، آنان را به سویِ عمل تغییر جنسیت سوق میدهد. پرسش بنیادین این پژوهش که با روش گرندد تئوری صورت پذیرفته است، بررسی ابعاد سیطرهی حاصل از برساخت جنسیت بر زندگی تبدیلخواهان جنسی است.
1 Sex
2 Gender
[3] Transsexuality
[4] Yorburg
[5] Gender Identity Disorder(GID)
[6] kaplan
[7] Sadock
[8] Rowland
[9] Incrocci
[10] Green
[11] Loseke
[12] World Health Organization(WHO)
[13] Borgatta
[14] Montgomery
[15] DSM-IV-TR
[16] Grounded Theory
[17] Approach
17 Transsexual
[19] Parola
[20] Lwees
[21] Brown
هدف اصلی مسئله برنامهریزی بهرهبرداری در ساختار سنتی مدیریت صنعت برق، کمینه کردن
هزینههای برنامهریزی و بهرهبرداری با در نظر گرفتن سطح تعریفشدهای از پایایی بود.در محیطهای سنتی دارای ساختار متمرکز، بیشتر مدلهای برنامهریزی بهرهبرداری بلندمدت بر اساس روشهای بهینهسازی یا روشهای تحلیل ریسک trade-offچند معیاره بوده است. این روشها، روشهای مفید و مناسبی بودند؛ چراکه برنامهریزی بهصورتمتمرکز و با عدم قطعیتهای کمتری صورت میگرفت[1و2]. تنها عدم قطعیتهایی که وجود داشت مربوط به قیمتهای سوخت، شرایط بار و تولیدات برخی از منابع تولید از قبیل نیروگاههای آبی بود. اما آنچه باعث شد تا اكثر كشورهای دنیا به بازنگری در تئوریهای انحصار طبیعی صنعت برق متمایل شوند، بحرانهای نفتی دهه 70 بود[3].
پسازآن دولتها با این واقعیت انكارناپذیر مواجه شدند كه انحصار صنعت برق در دست دولت، منابع مالی را برای سرمایهگذاری در زیرساختها برای پاسخگویی به رشد مصرف انرژی الكتریكی با مشكل مواجه میسازد.
تجدید ساختار در صنعت برق علاوه بر تغییر در اهداف و محدودیتهای حاكم بر بهرهبرداری سیستم قدرت، برنامهریزی بهرهبرداری را نیز متحول ساخته است[10-4]. بهطوریکه تولیدكنندگان برق و سرمایهگذاران بخشهای خصوصی برای ورود به بازارهای رقابتی باید استراتژیهای خود را برمبنای ملاحظات اقتصادی و زیستمحیطی بالحاظ عدم قطعیتهای فراوانی كه در سیستم اقتصادی حاكم است، تدوین نمایند.در این ساختار، روشهای مربوط به برنامهریزی سنتی دیگر جوابگو بودند، چراکه بازیگران تصمیمات مربوط به سرمایهگذاری خود را در یک محیط بیثبات[1] میگرفتند[12-11]. در مورد تحولات صورت گرفته در سیستم قدرت و ورود به عرصه رقابتی میتوان به دو عامل و محرک اصلی اشاره کرد؛ یکی گرایش به کارآیی هزینه و تأکید بیشتر به ایجاد فضای رقابتی و دیگری آگاهی جامعه و دولت از پیامدهای زیستمحیطی ناشی از افزایش مصرف انرژی در جهان میباشد. افزایش نگرانیهای زیستمحیطی نیز به وضع مقرراتی بهمنظور کنترل آلودگیهای ناشی از تولید برق توسط نیروگاهها منجر شده است. فراهم نمودن زمینه برای تجارت مجوز تولید برق توسط انرژیهای تجدیدپذیر و مالیات بر آلودگی نمونههایی از این مقررات به شمار میآیند. درحالیکه محرک اول که تأکید بیشتری به ایجاد فضای رقابتی در بازار دارد و باعث پیچیدهتر شدن مسئله برنامهریزی بهرهبرداری میگردد، محرک دوم یعنی نگرانیهای زیستمحیطی نیز مقررات دیگری را به سیستم اضافه نموده است که خود میتواند منجر به افزایش عدم قطعیتها در مسئله برنامهریزی بهرهبرداری تولید گردد[13].
از یک نقطهنظر دیگر میتوان گفت که مسئله برنامهریزی بهرهبرداری از دو دیدگاه قابلبررسی است. از نگاه قانونگذار سیستم، كه مهمترین مأموریت آن برقراری بازاری پایدار در بلندمدت است. به این منظور، ضمن هدفگذاری در شاخصهای مهم پایداری بازار، برنامهریزی بهرهبرداری باهدف بهینهسازی رفاه اجتماعی، قابلیت اطمینان مطلوب، در نظر گرفتن مسائل و مباحث زیستمحیطی و وضع مقررات حمایتی و تشویقی برای سرمایهگذاری در این بخش و راهنمایی شركتهای تولید برای توسعه توسط قانونگذار ضروری است. بعلاوه، باوجود عدم قطعیتهای متنوع و هزینه بالای سرمایهگذاری و غیرقابلبازگشت بودن تصمیمگیری در این حوزه، باید از رویكردها و چارچوبهای معتبری استفاده گردد تا دستیابی به اهداف بلندمدت و میانمدت را در كنترل سیستم قدرت و بازار برق محقق نماید[12].
از طرف دیگر چنانچه بحث برنامهریزی بهرهبرداری از نگاه سرمایهگذاران مورد بررسی قرار گیرد، ملاحظه میشود كه سرمایهگذاران همانند تمام سازمانها برای بقای خود در بازار باید برنامهریزی بهینهای را در میانمدت و بلندمدت در دستور كار خود قرار دهند. برخورداری از سهم بازار و تركیب بهینه فناوریهای تولید تحت مالكیت از مهمترین اهداف كلان شركتهای تولید در بازارهای برق به شمار میروند. در بحث برنامهریزی بهرهبرداری در محیط رقابتی که در این پایاننامه مدنظر است، چند نكته بسیار مهم وجود دارد:

در نظر گرفتن یك فرآیند برنامهریزی كه عدمقطعیتها را نیز بهحساب آورد، جهت برنامهریزی بهرهبرداری از منابع بسیار ضروری است. در مورد تنوع منابع نیز در این پایاننامه منابع سنتی در کنار منابع بادی، ذخیرهسازهای انرژی در کنار اجرای راهکارهای مدیریت مصرف مدنظر میباشد.
به این منظور لازم است شركتهای تولید برنامهریزی بهرهبرداری را براساس دستیابی به اهداف میانمدت و بلندمدت، انجام دهند. باوجود محدودیتها و عدم قطعیتهای زیادی كه شركتهای تولید در كوتاهمدت و بلندمدت با آنها مواجهاند، ارائه چارچوبها و روشهای توانمند برای برنامهریزی بهرهبرداری از نیازهای ضروری سیستم قدرت میباشد.
عدم قطعیتهای بار پیشبینیشده، بهای سوخت واحدهای تولیدی و عدم قطعیت استراتژیک رقبا ازجمله موارد مهمی هستند كه بازیگران در برنامهریزی بهرهبرداری با آنها مواجهاند. همانطور که بیان شد، عدم قطعیت استراتژیک بازیگران از اهمیت زیادی برخوردار میباشد؛ چراکه نوسانات قیمت ناشی از رفتار استراتژیك بازیگران بازار در میانمدت تأثیرقابلتوجهی بر سودهای عملیاتی این شركتها دارد. لذا ضروری است از روشهای مناسبی برای مدلسازی این عدم قطعیتها در برنامهریزی بهرهبرداری استفاده گردد.
در این پایاننامه که هدف برنامهریزی بهرهبرداری منابع تولید پراکنده، ذخیرهسازها و راهکارهای مدیریت مصرف در محیط رقابتی میباشد، باید منابعی در نظر گرفته شوند که ضمن اینکه تکنولوژی نوین و بهروزی در سیستم قدرت هستند، مباحث جالبی را از لحاظ آکادمیک و علمی ایجاد کنند. یکی از این منابع، منابع تجدیدپذیر میباشد که در بین منابع تجدیدپذیر نیز منابع بادی ازنظر رشد تکنولوژی و قابل رقابت بودن با منابع سنتی از اهمیت بیشتری برخوردار میباشد. با در نظر گرفتن منابع بادی به خاطر اهمیت مسائل زیستمحیطی و با توجه به عدم قطعیت در تولید این منابع و فقدان سیاستهای حمایتی جامع، ریسک مسئله برنامهریزی بهرهبرداری افزایش مییابد. بدین منظور در کنار این منابع از ذخیرهسازهای انرژی نیز استفاده شده است. خودروهای برقده قابل اتصال به شبکه یکی از انواع ذخیرهسازهایی هستند که طی سالیان اخیر در مطالعات سیستم قدرت رقابتی و شبکههای هوشمند قدرت بهوفور از آنها صحبت شده و کارهای متنوعی در این زمینه صورت گرفته است.
در این پایاننامه نیز تأثیر این منابع یعنی خودروهای برقده در نظر گرفته شده است. بهطورکلی خودروهای الکتریکی با قابلیت اتصال به شبکه خودروهایی هستند که قابلیت اتصال به شبکهی قدرت در نقاط تعریف شده معینی را دارا هستند و از این طریق میتوانند در تبادل توان الکتریکی با شبکهی قدرت شرکت نمایند. زیرساختهای فنی و مخابرات لازم بهمنظور بهرهبرداری بهینه از این خودروها میبایست فراهم باشد. این خودروها دارای این قابلیت هستند که در بعضی از ساعات شارژ و در ساعاتی دشارژ گردند. بنابراین این خودروها میتوانند در یک بازی همکارانه در کنار منابع بادی مورد بهرهبرداری قرار گیرند[17-14].
در این پایاننامه این مسئله مدلسازی شده و بهعنوان یکی از نوآوریهای این پایاننامه مطرح
میباشد. در این حالت خودروها بهصورت یکپارچه با منابع بادی عمل کرده و در صورت برنامهریزی بهینه میتوانند باعث افزایش ضریب ظرفیت منابع بادی گردند. علاوه بر این و با توجه به اینکه در سیستم قدرت هوشمند، علاوه بر منابع سمت تولید، منابع سمت مصرف نیز این قابلیت را دارند که در بازار برق شرکت کرده و در تسویه قیمت بازار سهیم باشند، لذا در این پایاننامه نیز تأثیر راهکارهای مدیریت مصرف نیز در نظر گرفته شده است.
برای اجرایی کردن این راهکار بار مشترکین بهصورت الاستیک در نظر گرفته شده و بار تابعی خطی از قیمت برق میباشد. یکی دیگر از راهکارهای مدیریت مصرف که در این پایاننامه توسعه یافته و اجرا شده است، جابجایی پیک میباشد. این کار از طریق توسعه یک بازی همکارانه بین خودروهای برقده قابل اتصال به شبکه (که نقش ذخیرهساز را دارند) و بار مشترکین صورت گرفته است. این مسئله نیز بهعنوان یکی از نوآوریهای دیگر این پایاننامه مطرح میباشد.
1-1- اهمیت موضوع
توسعه، که به تعبیری میتوان به گرایش بشر به تغییر و دستیابی به سطوح بالاتر و کیفیت بهتر زندگی اتلاق کرد، قدمتی به عمر بشر دارد. از میان زمینههای متعدد توسعه، توسعهی روستایی یکی از عمده مباحث در این میان بوده و در بسیاری از کشورهای جهان بهویژه در کشورهای در حال توسعه که بخش زیادی از جمعیت آنها در روستاها زندگی میکنند، مورد تأکید است (قلیپور، 1385). با وجود این، توسعه روستایی در چند دهه اخیر همواره یکی از دغدغههای اصلی توسعه در ایران و اکثر کشورهای در حال توسعه بوده و در بسیاری از کشورها، توسعهی روستایی راهبردی با اهمیت برای تأمین نیازهای اساسی از جمله غذا است؛ با این وجود هنوز سهم جوامع روستایی جهان سوم از توسعه و پیشرفت بسیار اندک است (یدقار، 1383).
در این راستا، رشد و توسعه از سوی اقتصاددانان، جامعهشناسان و محققان برخی از علوم به عنوان یک مقوله اجتماعی- اقتصادی مورد توجه قرار گرفته است. از جمله دشواری در بررسی توسعه اقتصادی و دگرگونی اجتماعی، مشخص کردن مفهوم توسعه و رشد بود. توسعه همان رشد اقتصادی نیست، توسعه جریانی چند بُعدی است که خود تجدید سازمان و سمتگیری متفاوت کل نظام اقتصادی و اجتماعی را بر عهده دارد. به عبارت ساده میتوان گفت با توجه به اینکه هدف اصلی توسعه حذف نابرابریهاست، بهترین مفهوم توسعه، رشد همراه با عدالت اجتماعی است (قرخلو و حبیبی به نقل از هادر، 1375). بنا به تعریف بانک جهانی، توسعه روستایی راهبردی است که برای بهبود زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم فقیر روستایی طراحی شده است. از اینرو، باید به نحو مناسبی برای افزایش تولید و بالا بردن بهرهوری تلاش شود (مختاریحصاری و زارعیدستگردی، 1386). توسعه و توسعهروستایی به معنا و مفهومی که امروزه از آن استفاده میشود، مفهومی با سابقه است، هر چند که از لحاظ محتوا و کارکرد، به طور مداوم تغییر کرده است (فاضلنیا و همکاران به نقل از یوان، 1389). فرآیند بهبود زندگی انسان به وسیله دانشهای گوناگون همچون روانشناسی، بهداشت، اقتصاد محیط زیست و جامعهشناسی مورد توجه و

بررسی بوده است. در ادبیات اقتصادی، بهبود در کیفیت زندگی به عنوان توسعه تلقی میشود (کاستانزا و همکاران، 2007). توسعه اجتماعی و به اصطلاح متداولتر، عمران جامعه روستایی بر ایجاد تحول و توسعه در تمام سطوح و اقشار اجتماعی و بر عموم زمینههای عملیاتی مرتبط تأکید دارد و تغییر و تکامل در نظامهای اجتماعی و سازماندهی امور جامعه را ضروری میداند. این توسعه به منظور اصلاح و پیشرفت همهجانبه و یکپارچه منطقه، نیازمندیها و تأمین اهداف و آرمانهای آنی و آتی مردم جهتگیری و پیریزی میشود (شهبازی، 1388). بنابراین، رشد و توسعه بسیاری از کشورها در گرو ساماندهی عرصههای مناطق روستایی است (سعیدی، 1387). همچنین، امروزه از جغرافیای روستایی به عنوان اهرمی در برنامهریزیهای ملی، منطقهای و محلی به منظور توسعه روستایی و در نهایت توسعه کشور استفاده میشود (مهدوی، 1377). توجه به رهیافتها و تعادل منطقهای، کاهش ناهمگونی و نابرابری منطقهای و بخشی سیاستگذاری و برنامهریزی منطقهای برای توزیع هدفها که بر حسب ویژگیهای ساختاری امکانات و محدودیتهای هر منطقه تغییر میکند، مستلزم مطالعه و شناخت خصوصیات هر منطقه با توجه به جایگاه آن در کل نظام منطقهای میباشد (روزبهان، 1390).

قرن بیست یکم در شرایطی آغاز شد که رشد فزاینده جمعیت و تأمین غذا یکی از دل مشغولیهای جهان به شمار میرفت. بر اساس برآورد انجام شده تا سال 2025 جهان باید جمعیت 3/8 ملیارد نفری را تغذیه کند. اگرچه در حال حاضر غذای کافی برای تغذیه تمام افراد تولید میگردد، اما حدود 800 میلیون نفر به غذای کافی دسترسی ندارند. در چنین شرایطی توسعهی روستایی و کشاورزی با مسائل و مشکلات و چالشهای متعددی مواجه گردیده که باید برای آنها پاسخ مناسب جستجو شود. همچنین، آمار سرشماری سال 1390 نشان میدهد، جمعیت کشور به 75 میلیون و 149 هزار و 669 نفر رسیده که این تعداد جمعیت در 21 میلیون و 185 هزار خانوار قرار دارند و نسبت زندگی شهری به روستایی هم به این ترتیب است که 71 درصد جمعیت کشور شهری و 29 درصد در روستاها زندگی میکنند، که این نشانگر افزایش جمعیت شهری در کشور است. در این میان، استان کهگیلویه و بویراحمد نیز دارای جمعیت 658629 نفر میباشد که 310518 نفر در روستاهای استان زندگی میکنند و 121236 نفر از این جمعیت روستایی در روستاهای شهرستان بویراحمد سکونت دارند (مرکز آمار ایران، 1391).
از طرف دیگر روستاها مرکز تولیدات کشاورزی، دامی، صنایع دستی و کانون تأمین مایحتاج خوراکی جمعیت 75 میلیون نفری کشور به شمار میآیند. به اعتباری میتوان آنها را کانون تولید ثروت و ارزش افزوده در کشور برشمرد، زیرا به رغم سرمایهگذاری اندک در مقایسه با شهرها، حدود یک سوم تولید ناخالص ملی کشور از آنها به دست میآید (سرتیپیپور، 1385).