وبلاگ

توضیح وبلاگ من

بررسی رابطه بین حل مسئله ،مهارتهای زندگی و سلامت روان دانش آموزان مقطع متوسطه

مهارت حل مسئله فرآیند تفکر منطقی ومنظمی است که به فرد کمک می کند تا هنگام رویارویی با مشکلات ،راحل های متعددی جستجو کند وسپس بهترین راه حل را انتخاب نماید.هنگامیکه افراد از مهارت حل مسئله برای برطرف کردن مسائل بین فردی ومسائل اجتماعی استفاده می کنند به آن مهارت حل مسئله گفته می شود(نوری قاسم آبادی، 1377).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

امروز بسیاری از محققان معتقدندمهارتهای مقابله ای مانند توانایی حل مسئله،دور اندیشی وانجام ارزیابی های منطقی ودرست به افراد کمک می کند تا به طور موفقیت آمیزی با مشکلات مقابله نمایند.اما متاسفانه بسیاری از افراد در رویارویی با مسائل زندگی توانایی های لازم را کسب نکرده ودر مواجهه با مشکلات روزمره آسیب پذیر می باشند.

 

گروه سنی در معرض خطر برای نابهنجاری های رفتاری واجتماعی نوجوانان می باشند،چرا که آنها در مقطعی قرار دارند که بحران هویت ،بلوغ ،غرور جوانی،تمایل به سرکشی ومستقل بودن و…وجود دارد.لذا ارتقای سطح آگاهی ونگرش ومتعاقبا عملکرد این گروها بر پیشگیری از این معضلات وگسترش بهداشت روان نقش مهمی می تواند داشته باشد(نجفی وهمکاران1391).

 

پژوهش ها نشان داده است که بسیاری از مشکلات عاطفی –روانی،ریشه های روانی-اجتماعی داشته ودرصورتی که افراد دارای چنین تواتمندی هایی باشند قادر خواهند بود تابا سایر افراد جامعه،فرهنگ ومحیط خود سارگارانه عمل نموده وبهداشت روان خود را درسطح مطلوبی تامین نمایند.(هرمن[9] وهمکاران،2008،مردانی[10] وهمکاران،2011).

 

مهارت های زندگی وحل مساله به مجموعه ای ازتوانایی ها گفته می شود که زمینه سازگاری رفتار مثبت ومفید را فراهم می آورد،این توانایی،فرد را قادر می سازد که ضمن پذیرش مسئولیت های فردی واجتماعی خود،بدون لطمه زدن به خود ودیگران بتواند به شکل موثری با خواست ،انتظارات ومشکلات روزانه در روابط بین فردی روبرو گردد وبدین طریق از گرفتار شدن به آسیب های رفتاری،روانی واجتماعی در امان باشد.(کریم زاده وهمکاران،1388).

 

انسانها برای مقابله سازگارانه با استرس ها،موقعیت های مختلف به کار کردهایی نیاز دارند که بسیار زیر بنایی است.کارکردهایی نظیر شناختها ،عواطف ورفتارهایی که در قالب ساختارهایی مانند عزت نفس ،خود کار آمدی،درک از خود ومهارتهای اجتماعی تجلی می کند.

 

بطور کلی مهارتهای زندگی یک رفتار جامع(گسترده)می باشدو در حقیقت رویکردی است که روی مهارتهایی که فرد برای زندگی نیاز داردمانندارتباطات ،تصمیم گیری ،قدرت تفکر،احساس مدیریت،توانایی مخالفت کردن در مقابل فشار زیاد دیگران ،عزت نفس ومهارتهای ارتباطی تاثیر می گذارد.از دیدگاه یونسکو می توان این برنامه هارا در قالب ده مهارت مورد بررسی قرار داد:1-خود آگاهی 2-همدلی3-برقراری رابطه موثر (ارتباطات اجتماعی)4-روابط بین فردی سازگارانه (روابط بین فردی)5-تصمیم گیری6-حل مسئله7-تفکر انتقادی8-تفکرخلاق9-مقابله با هیجان10-مقابله با استرس(نیک پور،1383).

 

مفهوم سلامت روانی در واقع جنبه ای از مفهوم سلامت کلی است.سازمان بهداشت جهانی سلامت را این گونه تعریف می کند:حالت سلامتی کامل جسمانی،روانی،اجتماعی،معنوی ونه فقط فقدان بیماری یا ناتوانی که در آن فرد به توانایی های خودش پی می برد،با تنیدگی معمول زندگی کنار می آید،به صورت ثمر بخش ومولد کار می کندوبه جامعه کمک می کند(بری[11] وجنکینز[12]،2007 نقل از قاسمی ،دلاور وکریمی زارچی1391).

نتیجه تصویری درباره سلامت روانی

بهداشت روانی از جمله مهمترین نیازهای انسان امروزی است که برای تامین آن لازم است فرد خود را بشناسد،دیگران را درک وروابط موثری با آنها ایجاد کند.هیجان های منفی وتنیدگی روزمره خود را شناسایی کند وآنها را تحت کنترل در آوردوبا حل مشکلات خود به شیوه موثر تصمیم های مناسبی اتخاذ کند.لازمه بر آورده شدن این نیاز ها ،تسلط بر مهارت های زندگی است(هومن[13] وهمکاران1392).

 

برخورداری از مهارتهای زندگی فرد را برای غلبه برتنش ها ومشکلات پیش رو که اقتضای زندگی فردی واجتماعی است،آماده می کند.عواملی نظیر عزت نفس،مهارت های بین فردی،برقراری ارتباط مطلوب،تعیین هدف،تصمیم گیری،حل مساله وتعیین وشناسایی ارزش های فردی در پیشگیری ویا کاهش ابتلای نوجوانان به انواع ناهنجاریهای رفتاری واختلالات روانی وافزایش سطح سلامت روان آنان نقش موثری دارند.فقدان این مهارتها موجب می شود که فرد دربرابر فشارها واسترس ها به رفتارهای غیر موثر وناسازگارانه روی آورد(طارمیان وهمکاران،1378).

 

باتوجه به آنچه شرح داده شد درپژوهش حاضر به دنبال پیش بینی سلامت روان با استفاده از پرسشنامه های حل مسئله ومهارت زندگی هستیم تا بتوانیم به سوالات پژوهش پاسخ دهیم. – آیا بین حل مسله ،مهارتهای زندگی و سلامت روان دانش آموزان دختر مقطع متوسطه  رابطه وجود دارد؟- آیا بین حل مسله وسلامت روان رابطه وجود دارد؟-آیا بین مهارتهای زندگی وسلامت روان رابطه وجود دارد؟ تابتوانیم تاثیر متغیر های مستقل(حل مسئله ومهارتهای زندگی) رابرسلامت روان بررسی کنیم.

 

 1-3  اهمیت وضرورت تحقیق

 

حل مسئله یک مهارت حیاتی برای زندگی در در عصر حاضر است.امروزه در تمامی فعالیت ها ،صاحبان امر به سوی مهارتهای تفکر سطح بالا وحل مسئله ،چه در حیطه عمومی وچه در حیطه فناوری ،خواه در فعالیتهای طبیعی وخواه در فعالیتهای مسئله دار فرا خوانده می شود ودر

 

 اغلب جوامع همه بر این عقیده اند که باید بر افزایش حل مسئله تاکید کرد(وو وهمکاران[14]، 1996 ).

 

مهارت حل مسئله یکی از مهارتهای اساسی زندگی است که به ما این امکان را می دهد تا با برنامه ریزی مشخص مشکلاتمان را حل کنیم.

 

مهمترین فایده یادگیری حل مسئله این است که به فرد کمک می کند تا هنگام رویارویی با مشکلات راه حل های متعدد را جستجو نماید.آنها را بررسی نموده وپس از تجزیه وتحلیل بهترین راه حل را انتخاب کند.مشکلات موجود افراد عمدتا شامل مسائل شخصی،امور روزانه ،تحصیلی –شغلی-اجتماعی،ارتباط با

 

دوستان-خانواده ،محیط کار ودیگر موقعیت هایی است که به تناسب زندگی وایفای نقش های اجتماعی    ،فرد ناگزیر از مواجهه با آنهااست.(محمد خانی،1378).

 

حل مساله فرد را قادر می سازد به طور سازنده با مشکلات زندگی خود مواجه شود«مواجه سازنده» با مشکلات مهارت فوق العاده ارزشمندی است که آموزش آن برای نوجوانان کاملا ضروری است .حل مساله مستلزم چندین فعالیت است ،به طوری که ابتدا باید «مسئله » را با دقت وصحت تعریف کرد وسپس راحل های متفاوت را در کنار هم قرار داد ودر نهایت ،راحل مناسب را از میان راحل های ممکن انتخاب واجرا کرد(سیف،1371).

 

دانستن مهارتهای زندگی مطلوب این امکان را برای شخص فراهم می آورد که زندگی خود را در سطح مطلوب روزانه نگه دارد ودر مقابله با انسانهای دیگرفرهنگ ومحیط خود این توانایی را بصورت رفتار سازگارانه ،موثر ومثبت متبلور سازد.داشتن مهارتهای زندگی باعث افزایش قدرت سازگاری فرد و بالا رفتن ظرفیت روانشناختی او می شود.عدم اطلاع از شیوه های صحیح زندگی کردن وفقر مهارت های زندگی واجتماعی زمینه را برای بروز بیماری های روانی ومعضلات اجتماعی فراهم می کندکه علت عمده آن فقر آموزش های لازم از سوی والدین ومدرسه می باشد(کلینکه[15]،ترجمه محمد خانی،1380).

 

طبق دیدگاه سازمان بهداشت جهانی (1999)آموزش مهارتهای زندگی برای آماده سازی وتحول سالم کودک و نوجوان ضروری است. بنابراین فرد نوجوان می تواند تجربیاتی را فراهم کند که نه تنها انتقال به بزرگسالی را تسهیل کند بلکه به دستیابی او به رضایت از زندگی در طول گستره عمر نیز کمک کند.مهارتهای زندگی می توانند جسمانی (مثل وضعیت مناسب)،رفتاری (مثل ارتباط موثر)یا شناختی (مثل تصمیم گیری موثر)باشد.نوجوانان وجوانانی که از مهارت زندگی سطح بالایی بر خوردار باشند نسبت به سلامتی شان مسئولیت پذیر می شوند.تصمیمات بهداشتی مناسب وسبک زندگی سالمی را در طول زندگی خود اتخاذ می کنند.ماستودا[16] وچیاما[17] (2006)در پژوهشی بدین نتیجه دست یافتند که برخورداری از مهارتهای مقابله با استرس موجب پیشگیری وکاهش اختلالات روانی وبیماری های روان تنی می شود.پژوهش اسمیت[18]        (2004) نشان  می دهدکه آموزش مهارت های زندگی اضطراب و افسردگی را در نوجوانان کاهش می دهد.

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

بررسی رابطه بین سبک های دلبستگی و عزت نفس با رضایت زناشویی دانشجویان متاهل

 

 

خانواده، ساختارى است كه عملكرد آن از طریق الگوهاى مراوده‏اى شكل مى‏گیرد. خانواده تأثیرگذار خانواده‏اى است كه در آن زن و شوهر بارها با همدیگر گفت‏وگو مى‏كنند و الگوهاى ارتباطى‏شان را در این گفت‏وگوها شكل مى‏دهند. بنابراین، لزوماً نه خود تعارض، بلكه نوع كنار آمدن با تعارض است كه مى‏تواند ویرانگر یا سازنده باشد(هونلر و جنکوز[6]، 2005).

 

 

است که برای مفهوم سازی و سنجش کیفیت روابط دوگانه به کار می رود. به طوری که کاترل[7] در این زمینه معتقد است ویژگی بارز دلبستگی پیوند عاطفی بین دو فرد است که یک حس ایمنی روان شناختی را رشد می دهد. برک[8] (2001)،دلبستگی را اینگونه تعریف می کند: دلبستگی عبارت است از پیوند عاطفی عمیق که با افراد خاص در زندگی فرد برقرار می کند طوری که باعث می شود وقتی باآن ها تعامل می کنیم احساس نشاط و شعف کرده و به هنگام استرس از اینکه آن هارا درکنار خود داریم احساس آرامش می کنیم (واحدی و مرادی، 1388).

بالبی[9] (1988)،سه سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی و دوسوگرا را تشخیص دادند. دلبستگی ایمن با ویژگی های ارتباطی مثبت مانند صمیمیت و خرسندی، دلبستگی اجتنابی با سطوح پایین تری از صمیمیت و تعهد و دلبستگی دوسوگرا با شور و هیجان و دل مشغولی در زمینه روابط توأم با خرسندی کم مرتبط است (فینی و نولر[10]، 1990).

 

عزت نفس عبارت است ازمیزان ارزشی كه فرد برای صفات و ویژگی های شخصی و ذهنی خودقایل است. فردی كه از عزت نفس بالایی برخوردار است خودش را من گونه ای مثبت ارزشیابی كرده و برخورد مناسبی نسبت من نظریات مثبت خود و دیگران دارد. درمقابل فرد با عزت نفس پائین اغلب نوعی نگرش مصنوعی نسبت من دنیا دارد، و در ناامیدی تلاش می كند تا من خود و دیگران نشان دهد كه شخصی لایق است یا منزوی شده و از ارتباط با دیگران اجتناب می كند(پوردهقان و همکاران، 1387).

 

بر طبق تعریف، رضایت زناشویی حالتی است که طیّ آن زن و شوهراز ازدواج با یکدیگروباهم بودن احساس شادمانی و رضایت دارنداعتقاد براین است که رضایت زناشویی انطباق بین وضعیّت موجود و وضعیت مورد انتظار است. طبق این تعریف رضایت زناشویی زمانی محقق می گردد که وضعیت موجود در روابط زناشویی با وضعیت مورد انتظار فرد منطبق باشد. هم چنین الیس[11] (1989)،بیان می کند که رضایت زناشویی احساسات عینی از خشنودی، رضایت و لذت تجربه شده توسّط زن یا شوهر است هنگامی که همه جنبه های ازدواج شان را در نظر می گیرند (سلیمانیان، 1373).

 

 داویلا و برادبوری[12] (2001)، نشان دادند که درک مثبت از همسران که از ویژگی های افراد با سبک دلبستگی ایمن است رفتارهای حمایتی و رضایتمندی زناشویی در زوجین را پیش بینی می کند.
حال سوال این جاست که سبک های دلبستگی و عزت نفس زوجین چه رابطه ای با رضایت زناشویی دارند؟ کدام یک از سبک های دلبستگی رابطه معنی دار تری با رضایت زناشویی دارد؟ برای پاسخ به این سوالات و با توجه به اهمیت موضوع و مطالب گفته شده، هدف این مطالعه

 

 بررسی رابطه بین سبک های دلبستگی و عزت نفس با رضایت زناشویی در زوجین دانشجوی دانشگاه هرمزگان می باشد.

 

1-3- اهمیت و ضرورت مسأله

 

1-4- اهداف پژوهش

 

هدف کلی :

 

هدف اصلی این مطالعه بررسی رابطه بین سبک های دلبستگی و عزت نفس با رضایت زناشویی در زوجین دانشگاه هرمزگان می باشد. همچنین این مطالعه اهداف فرعی زیر را دنبال می کند:

 

– تعیین رابطه سبک های دلبستگی (ایمن، اجتنابی و دوسوگرا) با رضایت زناشویی به ترتیب اولویت

 

-تعیین سهم سبک های دلبستگی با رضایت زناشویی

 

-تعیین رابطه عزت نفس با رضایت زناشویی

 

– مقایسه نتایج با تحقیقات مشابه

 

اهداف کاربردی :

 

-تعیین سهم عزت نفس بر رضایت زناشویی

 

-تعیین سهم عزت نفس وسبک های دلبستگی با رضایت زناشویی

 

– ارائه راهکارهایی برای زوجین جهت بالا رفتن رضایت زناشویی

 

1-5- سوالات تحقیق

 

1- آیا بین سبک دلبستگی با رضایت زناشویی زوجین رابطه معنی دار وجود دارد؟

 

2- آیا بین میزان عزت نفس زوجین با رضایت زناشویی رابطه معنی وجود دارد؟

 

3- آیا سبک دلبستگی رضایت زناشویی را پیش بینی می کند؟

 

4- آیا عزت نفس رضایت زناشویی را پیش بینی می کند؟

 

5- آیا عزت نفس و سبک دلبستگی رضایت زناشویی را پیش بینی می کنند؟

 

تعداد صفحه : 92

بررسی رابطه بین هوش هیجانی معلمان زن با خشونت اعمال شده علیه آنان

     افراد براساس سرشت و فطرت خویش نیازمند انس و الفت با دیگران هستند تا مونس و مأنوس یکدیگر باشند. از نخستین روزهای پیدایی بشر بر عرصه خاک و اولین شکفتگی های اندیشه بشری در گستره تاریخ و آگاهی، خانواده و مسایل مربوط به آن همواره بخشی از اشتغالات فکری او را تشکیل می داده است. چرا که پیوند خانوادگی در شکل زوجیت، ضمن برطرف ساختن نیاز فطری بشر، برای زیستن در میان جمع، روابط نسبی و سببی دیگری را نیز ایجاد می نمود که به تقویت بنیان های اجتماعی منجر می شد. بنابراین، خانواده اولین نهاد اجتماعی است که شالوده حیات اجتماعی نیز محسوب می گردد و جنبه های ژرف و عمیق شخصیت انسان در آن جا پایه گذاری می شود و شیوه های گوناگون رفتاری در این نهاد دست مایه اولیه تجربه اجتماعی کودکان را فراهم می آورد که در نگرش آن ها نسبت به زندگی جمعی سهم حتمی و قطعی دارد. از همین روست که جایگاه والای خانواده به عنوان باهویت ترین نهاد اجتماعی از دیرباز مورد توجه اندیشمندان بوده و هیچ یک از مکاتب سیاسی، اجتماعی و فلسفی خود را از پرداختن بدان بی نیاز ندانسته است(نجفی،1384).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

خانواده، اولین مدرسه ای است که انسان در آن آموزش می بیند و با اصول زندگی اجتماعی و روش تفاهم با دیگران آشنا می گردد. خانواده به صورت یک نظام دارای شبکه ارتباطی است که افراد آن دارای حال گذشته و آینده مشترکند و ارزش های اخلاقی و اجتماعی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و اسباب رشد عاطفی- اخلاقی و اجتماعی افراد فراهم می گردد(ساروخانی،1380).

 

     در این میان تشکیل خانواده با ازدواج زن و مرد آغاز می شود، ازدواج یکی از ارزشمندترین اقدامات زندگی به شمار می آید و هیچ اقدام اجتماعی دیگری را نمی توان از جهت ارزش با آن مقایسه کرد؛ چراکه این امر برای سلامت، امنیت و سعادت اجتماع سودمند و ضروری است(گل محمدیان و همکاران،1387). ازدواج، پیمان مقدسی است که در میان تمام اقوام و ملل و در تمامی زمان ها و مکان ها وجود داشته است، سنت دیرینه ای که در آن زن و مرد زندگی مشترکی را آغاز می کنند و پیمان می بندند که مصاحب و یار و غمحوار یکدیگر باشند، یکدیگر را بهتر بشناسند، همدیگر را خوشبخت کنند و با ازدواج به تنهایی خود پایان دهند(نوابی نژاد،1386). واقعیت آن است كه مقوله ازدواج از مهم ترین و پیچیده ترین جنبه های زندگی انسان بوده، به طوری كه لازمه ازدواج موفق وجود سطح بالایی از سازگاری

 

 طرفین است)فتینز[2] و همكاران،2001).

 

آن چه مسلم است همه افرادی که اقدام به این امر مهم(ازدواج) می نمایند، هدفی جز خوشبختی و کامروایی و نهایتاً دست یابی به موفقیت بیش تر ندارند. اما همه انسان ها از طریق روزنامه ها، مجله ها و یا رسانه های سمعی و بصری با مسائلی هم چون مشکلات  و خشونت های خانوادگی، تعارضات زناشویی زوج های درحال جدایی و یا آمار فزاینده طلاق و از این قبیل مسائل آشنایی دارند. چنین مشکلاتی چرا تا این حد مورد توجه قرار گرفته اند و به ساختار خانواده تا این حد اهمیت داده می شود؟(رفاهی و همکاران،1389).

 

 یکی از دلایل عمده ای که باعث می شود انسان امروز به ازدواج روی آورد، این است که نیاز درونی وی حکم می کند که کارهایش نظم و ترتیب داشته و از ساختاری معقول و شایسته برخوردار باشد. نظم و ساختاری معقول، اساس و ستون هر موجودی بوده و قالب های هر گونه خلاقیت و آفرینشی می باشند. به علاوه نظم و انضباط لازم است تا به امور زندگی سر و سامان، و آن ها را از آشفتگی و بی نظمی خلاصی داد.

 

همان طوری که اجتماع دچار تغییر و تحولات شتابنده شده و رشد وگسترش می یابد و بر تعداد نفوذش افزوده می شود و پیچیدگی های زندگی روزمره را رو به فزونی می گذارد، ضرورت و نیاز به نظم و ترتیب بیش از پیش محسوس و نمایان تر می گردد(انیل و انیل[3]، 1985، ترجمه رحمتی، 1372).

 

 علی رغم این که ازدواج رضایت بخش یکی از عوامل مهم بهداشت روانی جامعه محسوب می شود ولی چنان چه ازدواج و زندگی خانوادگی شرایط نامساعدی برای ارضای نیازهای روانی زوج ها ایجاد کند، نه تنها بهداشت روانی تحقق نمی یابد بلکه اثرات منفی و گاهی جبران ناپذیری را به جای می گذارد، به طوری که اختلالات عصبی، افسردگی و خودکشی از پیامدهای اختلالات خانوادگی می باشند. با توجه به گستردگی اثرات سوء اختلافات زناشویی بر ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی و افزایش آمار طلاق (11 تا16درصد) در سال های اخیر، توجه به نگرش های همسرگزینی و یاری در امر انتخاب همسر، ضروری به نظر می رسد(موسوی چلک،1384).

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

بررسی مقایسه ای سبک های دلبستگی و تمایل به طلاق با کنترل سر سختی روان‌شناختی

کانون اصلی فشارهای حاصل از اعتیاد مردان متاهل، همسر و فرزندان آن ها هستند. همسران افراد معتاد برای مبارزه با اعتیاد شوهر از راهبردهای مقابله ای گوناگون مانند اجتناب شناختی، تلاش برای فرار فکری از مشکل، مواجهه فعال با همسر، تهدید به ترک و یا طلاق استفاده می کنند(گل پرور و مولوی، 1380).

 

در کنار عوامل مختلفی که عموماً برای طلاق عنوان شده‏ است، مثل؛اعتیاد، فقر، ندادن نفقه، زندانی بودن شوهر، داشتن زن‏های دیگر، عدم تفاهم اخلاقی و فرهنگی، اختلاف‏ سنی و فساد اخلاقی و غیره عامل دیگری نیز وجود دارد که‏ شاید تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است و حتی می‏توان‏ گفت که اصلاً به آن توجهی نشده است و آن‏”سبک دلبستگی‏ زوجین‏”می‏باشد. وست وشلدون(1999)، فکر دلبستگی بزرگسالان را به‏ عنوان روابط دو به دویی تعریف می‏کند که همجواری با یک‏ شخص ویژه و ترجیح داده شده منجر به دست یافتن، یا حفظ شدن احساس ایمنی می‏گردد. بحث های فراوانی در خصوص‏ نقش دلبستگی در همسرگزینی وجود دارد. ممکن است بتوان‏ در همسرگزینی نقشی را برای دلبستگی در فرهنگ‏های غربی‏ که با روابط آزاد قبل از ازدواج مشخص می‏شوند-که به نوبه‌ی خود امکان ترک و قطع رابطه را برای هر دو طرف آسان‏تر می‏کند- در نظر گرفت؛زیرا این امر به افراد اجازه می‏دهد تا قبل از ازدواج شناخت بیشتری از همسر خود به دست آورند. اما مشکل‏ به‌توان برای دلبستگی نقش قابل توجهی را در همسرگزینی در فرهنگ‏هایی هم چون ایران که نسبت به روابط پیش از ازدواج‏ و ازدواج رویکرد متفاوتی دارند در نظر گرفت؛زیرا با توجه به‏ فرایند ازدواج در ایران واضح است که زوجین قبل از ازدواج زمان‏ و فرصت کافی برای شناخت کامل یکدیگر را ندارند تا به سبک دلبستگی یکدیگر آگاه شوند یا تحت تأثیر آن قرار گیرند. به‏ همین دلیل هم بسیار بعید است که همسر گزینی در زوج‏های‏ ایرانی، تحت تأثیر دلبستگی باشد؛در حالی که سبک دلبستگی‏ هر فرد موضوع قابل توجهی است که متأسفانه کمتر به آن توجه‏ شده و باعث جفت شدن زوج‏های ناایمن گردیده که روابط زناشویی را تحت تأثیر

 

 قرار می‏دهد و باعث سست شدن و از هم‏ گسستن آن می‏گردد(رستمی و همکاران، 1388).

 

براساس مشاهدات و تحقیقات متعدد، سه سبک دلبستگی بزرگسالی را که ادامه کیفیت روابط کودکی است شناسایی شده است: سبک دلبستگی ایمن، سبک دلبستگی اجتنابی و سبک دلبستگی دوسوگرا(بشارت و همکاران، 1385).

 

به باور گیرمن و رونی[3](1989)، همسران افراد معتاد تمایل دارند تا از سبک های مقابله ای متعددی استفاده کنند، ولی اجتناب رفتاری(اجتناب از روبه رو شدن با همسر، دور نگه داشتن کودکان از دید همسر) رایج ترین روش مقابله ای در بین همسران افراد معتاد بوده است.

 

با رشد فزآینده آگاهی در حوزه روان‌شناسی و پیدایش گستره های نو، مفهوم سرسختی نیز به عنوان یکی از ویژگی های شخصیتی مورد توجه نظریه پردازان روان‌شناسی به ویژه روان‌شناسان مثبت گرا[4] قرار گرفته است. در این چارچوب سرسختی به عنوان ترکیبی از نگرش ها و باورها تعریف می شود که به فرد انگیزه و جرات می دهد تا در مواجهه با موقعیت های فشارزا و دشوار کارهای سخت و راهبردی انجام دهد و برای سازگاری با آن شرایط سرسختانه فعالیت کند تا از میان رویدادهایی که می تواند به صورت بالقوه واجد پیامدهای فاجعه آمیز و ناخوشایند باشند راهی به سوی رشد و تعالی باز کند و فرصت هایی برای رشد فراهم آورد(مدی[5] و همکاران، 2002

بررسی نقش تجربه خشونت دوران کودکی در الگو‏های رفتاری خشونت

     سال‏های اولیه زندگی مهم ترین دوره تربیت و شکل پذیری شخصیت اجتماعی فرد می‏باشد. طرز رفتار بزرگسالان اثر عمیقی بر شخصیت کودکان و عادات کسب شده توسط آن‏ها دارد. اکثر پژوهش‏های انجام شده نشان داده اند دو عامل اساسی یعنی خصوصیات خلقی کودك و رفتار والدین درتبدیل مشکلات رفتاری اولیه کودك به مشکلات رفتاری شدیدتر در آینده نقش اساسی دارند(قاسمی، ولی زاده، طولابی و ساکی، 1386).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

     بندورا[2](1975)، اعتقاد دارد بخش اعظم یادگیری از طریق مشاهده رفتار دیگران است. نکته مهم در این دیدگاه عدم نیاز به تقویت فوری است،‌ یعنی فرد رفتار را مشاهده کرده و می‌آموزد ولی تا زمانی که نیازی به ابراز آن نباشد و به عبارتی عامل تقویتی وجود نداشته باشد، بروز نمی‌کند. هر چه الگو از مقبولیت و مشروعیت بیشتری برخوردار باشد احتمال یادگیری بیشتر است. در این مورد خاص والدین به‏صورت افراد صاحب قدرت از نفوذ زیادی برخوردارند و کودکان آن‏ها را به عنوان الگوی مناسبی تلقی نموده و در طول زندگی و هنگامی که خود بخواهند با کودکانشان برخورد کنند از همان شیوه‌‏های آزارگری توأم با غفلت و مسامحه استفاده می‌‌کنند(سیف، 1373).

 

در افرادی که در دوران کودکی مورد خشونت قرار می‏گیرند، به دلیل آسیب‏ها و جراحت‏‏های روان شناختی حاصل از این سوء رفتار، طرحواره‏‏های ذهنی شکل می‏گیرد که رابطه زناشویی بعدی آن‏ها را تحت تاثیر قرار می‏دهد(فریچ[3]، 2006).

 

در سال 1975 سه تن از پژوهشگران آمریکایی به نام‏‏های استراوس، ولس و اشتاین میتز، به تشریح نظریه هایی پرداختند که آن را وراثت اجتماعی خشونت خانگی نام نهاده بودند. معنای این نظریه در عبارتی کوتاه چنین بود: آموختن خشونت در خانواده اصلی. این پژوهشگران شوهرانی را که والدینشان نسبت به هم خشن نبودند با شوهرانی که دست کم به یک مورد خشونت میان پدر و مادر خود اشاره کرده بودند، مقایسه نمودند. در مردانی که شاهد خشونت والدین خود بودند میزان کتک زدن زن سه برابر بیش از آنانی بود که چنین چیزی را مشاهده نکرده بودند(کردوانی، 1389).

 

       خشونت خانوادگی نه تنها به رشد و گسترش صمیمیت آسیب می‏رساند بلکه ثبات خانواده و سلامت روان شناختی و جسمانی کودکان و

 

 زوج‏ها را نیز تهدید می‏کند(آمرمن[4]، 1999).

 

     اما سوالی که مطرح می‏شود این است که با توجه به نظریه روان کاوی فروید[5](1974)، تجربه خشونت در دوران کودکی چه نقشی در الگو‏های رفتاری فرد ایفا می‏کند و سهم هر کدام از الگو‏های رفتاری خشونت و سازگاری در بزرگسالی به چه میزان می‏باشد؟

 

1-3 اهمیت و ضرورت موضوع تحقیق

 

     عوامل خانوادگی به عنوان یک سری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد موثر می‌باشند، چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار حائز اهمیت می‏باشد و خیلی از چیزها را افراد در سال‏‏های اولیه حیات اجتماعی خود در آن می‌آموزند. خانواده می‏تواند از جهات مختلف موجب بروز یا تشدید پرخاشگری شود که مهم ترین این عوامل عبارت‌اند از: ۱) نحوه برخورد والدین با نیاز‏های کودک: معمولاً کودکی که وسایل و اسباب بازی مورد علاقه خود را در دست دیگری می‌بیند برانگیخته می‏شود و در صدد گرفتن آن حتی با اعمال خشونت می‏شود. تجربه نشانگر آن است که چنانچه در کودکی همیشه توقعات و انتظارات فرد برآورده شده باشد او بیشتر از کسانی که توقعات و انتظاراتشان برآورده نشده‌است خشمگین وپرخاشگر می‏شود. ۲) وجود الگو‏های نامناسب، داشتن الگوی مناسب در زندگی یکی از نیاز‏های انسان است زیرا انسآن‏ها علاقه مند هستند که رفتار و کردار خود را مطابق با کسی که مورد علاقه خودشان است انجام دهند و چنین کسانی را راهنما و الگوی زندگی خود قرار دهند بررسی‌‏های انجام شده نشان می‏دهد که بیشتر کودکان پرخاشگر والدین خشن و متخاصمی داشته‌اند یعنی نه تنها کودک آن‏ها از محبت لازم برخوردار نبود از الگوی پرخاشگری موجود در خانواده نیز تأثیر پذیرفته بود(شاهدی فر و همکاران، 1388).

 

     یکی از دردناک ترین انواع خشونت، خشونت علیه کودکان می‏باشد. دوران کودکی از آسیب پذیرترین دوران‏‏های زندگی هر فرد است. شخصیت هر انسانی در دوران کودکی اش شکل می‏گیرد و می‏توان گفت مهم ترین دوران زندگی هر فرد، کودکی اش است. از دیگر سو، کودکان آینده و سرمایه‏‏های یک کشور به حساب می‏آیند و به هر میزان که مسئولین از این قشر غفلت کنند به همان اندازه از آینده کشور غفلت نموده اند. از این رو شناخت و بررسی معضل خشونت علیه کودکان ضروری به نظر می‏رسد(کامرانی فکور، 1385).

 

     در زمانی که جامعه ایران خواستار رسیدن به پیشرفت وترقی است،لزوم توجه خاص به چگونگی تزلزل و نااستواری ارکان خانواده کاملا ضروری به نظر می‏رسد. در پژوهش‏‏های گذشته بیشتر خشونت خانوادگی، خشونت مردان علیه زنان بحث شده است. تفاوتی که پژوهش حاضر با پژوهش‏‏های انجام شده قبلی دارد، در واقع با دآن استن تجربه خشونت در دوران کودکی و نقش آن در الگو‏های رفتاری خشونت و سازگاری می‏توان به زوج‏‏های دانشجو کمک کرد تا در گذشته خود بنگرند و اگر تجربه خشونت داشته اند راه کار‏های این پژوهش را مدنظر قرار دهند و شاید بتوانند قسمتی از اختلاف هایشان را برطرف نمایند. هم چنین نتایج این پژوهش می‏تواند کمک شایانی به خانواده‏ها و برنامه ریزان و پژوهشگران مسایل اجتماعی نماید. از نتایج این پژوهش، دانشجویان، سازمان امور جوانان، آموزش و پرورش و بهزیستی سود خواهند برد. لذا با توجه به این مطالب و مشاهده عینی اینجانب را بر آن داشت که این موضوع را جهت پژوهش انتخاب نمایم.

 
مداحی های محرم